لیبرالیسم را بهتر بشناسیم
در کشور ما سالهاست که دو تفکر در بین مردم حاکم است که در خصوص اعتماد به آمریکا سخن می گویند اعتمادی که به غیر از شکستهای قبلی، اخیرا نیز به شکست توافق برجام انجامید؛ قراردادی که برآیند سالها تقابل دو اندیشه موافق و مخالف اعتماد به آمریکا شکل گرفت، قراردادی که امید را در ابتدا بین بسیاری از آحاد مردم به ارمغان آورد اما در نهایت موفق نبود. پس از شکست توافق برجام گروهی بر این عقیده بودند که

در کشور ما سالهاست که دو تفکر در بین مردم حاکم است که در خصوص اعتماد به آمریکا سخن می گویند اعتمادی که به غیر از شکستهای قبلی، اخیرا نیز به شکست توافق برجام انجامید؛ قراردادی که برآیند سالها تقابل دو اندیشه موافق و مخالف اعتماد به آمریکا شکل گرفت، قراردادی که امید را در ابتدا بین بسیاری از آحاد مردم به ارمغان آورد اما در نهایت موفق نبود. پس از شکست توافق برجام گروهی بر این عقیده بودند که از ابتدا بی نتیجه بودن این توافق به دلیل اینکه یک طرف قرارداد غرب و در راس آن امریکا قرار داشته است قابل پیش بینی بود. در این خبر ما می خواهیم بررسی کنیم که این نتیجه گیری آیا زمینه نظری و علمی داشته است یا فقط یک پیش بینی احساسی صرف بوده است. در پاسخ شاید بسیاری از شما خوانندگان تجربه بدعهدی ها و توطئه های آمریکا در تاریخ روابط ایران و امریکا را دلیل این نتیجه گیری بدانید، پاسخی که حتی اگر درست باشد نشان از یک روند پایدار از عملکرد امریکا را در خود دارد. روندی که با تغییر رئسای مختلف ریاست جمهوری امریکا( با تمام تفاوتهای فکری که داشته اند) بوقوع پیوسته است. برعکس گروه اول برخی دلیل این رویکرد یکسان سیاست خصمانه امریکا را رویکرد آمریکا ستیزی یا مشی سیاسی نظام جمهوری اسلامی ایران می دانند اما با توجه به کوتای ۲۸ مرداد علیه دولت مصدق که در نظام شاهنشاهی (پهلوی) با ارزشهای مشابه ارزشهای مکتب لیبرال رخ داده است می توان به سادگی پی برد که این روند یکسان رویکرد خصمانه آمریکا، دلیل داخلی ندارد و به جوهره سیاستهای آمریکا مرتبط می شود. از آنجا که ارزشی که نظام سیاسی ایالت متحده آمریکا بر آن بنا شده است ارزشهای مکتب لیبرال می باشد ما در ادامه برای شناسایی دلیل این رویکرد خصمانه به شناسایی مکتب لیبرال می پردازیم.
لیبرالیسم از بدو پیدایش، داعیه های اخلاقی فراوانـی داشـته اسـت. حمایـت از آزادی هـای فردی، تساهل و تسامح در برابر مخالفان، نفی استبداد، دموکراسی خواهی و دفـاع از حقـوق بشر از جملۀ مهمترین ادعاهای اخلاقی لیبرالیسم به شمار می رود. پس از فروپاشـی بلـوک شرق، برخی از لیبرالها این شکست را به ضـعف اخلاقـی سوسیالیسـم و قـوت اخلاقـی لیبرالیسم ارجاع دادند (فوکویاما،۱۹۹۲). برای محک این ادعا شناخت مکتب لیبرال گامی مهم است همچنین دانش در خصوص ویژگیهای عمل اخلاقی نکته ای است که ما را در جنگل انبوه اقدامات اخلاقی نما، راهنماست.
واحدی منش و واعظی(۱۳۹۰) در تحقیق خود در این خصوص استدلال کردند اخلاقی عمل کردن پیروان یک مکتب مستلزم وجود سه عنصر در هر مکتب است:
۱-مکتب باید به صورت پرقدرت و مستدل، تصویری اخلاقی از انسـان بـه دسـت دهـد و نگاه ابزاری به انسان را به طور کلی منتفی بداند.
۲-غایتی که از سوی مکتب پیش روی عامل قرار می گیرد باید اهداف اخلاقی باشـد. اگـر اهداف ترسیم شده ماهیت صرفاً مادی داشته باشد، انتظار اخلاقی عمل کردن از عاملان، انتظار به جایی نخواهد بود.
۳-مکتب اخلاقی پایبندی به اخلاق را در روشها هم مستدل ساخته باشد. اگر مکتبی توسـل به هر روشی را برای رسیدن به اهداف تجویز کند، به طور طبیعی، برای پیروانش بسـتر تمرّد از اخلاق را فراهم ساخته است. این سه عنصر در ارتباط با همدیگر، عقلانیتی را رقم می زند که در فضای آن، اخلاقی عمل کردن منطقی و خردمندانه جلوه خواهد نمود. هرگونه نقصی در هر یک از اضلاع یاد شده، موجب می شود اخلاقی عمل کردن خارج از عقلانیت باشد.
درباره مسئلۀ مورد بحـث، کـه جایگاه اخلاق در سیاست خارجی لیبرالی را رصد می کند، گفته می شود: پایبندی لیبرالیسم به اخلاق، در گرو پذیرش سه مسئله است: . ۱٫نگاه اخلاقی بـه انسـان نه ابزاری؛ ۲٫غایت اخلاقـی برای سیاست؛ ۳٫ ممنوعیت توسل به شیوه های غیر اخلاقی در نیل به اهداف سیاسی.
رابرت مرتون در سال ۱۹۴۲ در مقاله «ساختار هنجاری علم» با رویکرد کارکردگرایانه، معیارهای حاکم بر رفتارهای دانشمندان را مورد بررسی قرار داد. به نظر مرتون دانشمندان در رفتارهای علمی خویش چهار هنجار عام گرایی؛ اجتماع گرایی؛ بی طرفی علمی؛ و شک سازمان یافته را رعایت میکنند. این دید از هنجارها و اخلاقیات مورد انتقاد سایر جامعه شناسان قرار گرفت(نوروزی،۱۳۹۰).
قبل از هر اقدامی شناخت ویژگیهای لیبرالیسم و درک ماهیت و ذات این تفکر برای هر فردی لازم است، تا با آشنایی با اهداف، شیوه ها، استراتژیهای و ابزارهای مورد استفاده آنان، بتواند در ادبیات علوم سیاسی به جستجوی روایتهای متعدد و واکاوی عناصر سیاستهای سیاستمداران مکتب لیبرال بپردازد.
حال با پیش فرضهای فوق و برای پی بردن به پاسخ مساله لازم است عناصر اصلی سیاست خارجی لیبرالی را بشناسیم.
از رفتار دولتهای لیبرالی که معمولا با تاکیدات صاحب نظران لیبرال همراه بوده است این نتیجه به دست می آید که سیاست خارجی لیبرال دارای چهار عنصر اساسی و بنیادی خودبرتربینی، سودگرایی، فریب و خشونت است. در اثبات سه عامل سودگرایی، فریب و خشونت نشانه ها و اسناد تاریخی فراوانی وجود دارد و برای تمامی ملتها بکارگیری این سه عامل در مشی سیاسی کشورهای انگلوساکسون و در راس انها آمریکا اثبات شده است ضمن اینکه همچنان بصورت آشکار در مشی و سیاستهای مکتب لیبرال بکارگرفته می شود اما عنصر خود برتربینی که همچون نرم افزار کامپیوتر، سخت افزارهای سودگرایی، فریب و خشونت را روح دار کرده و به حرکت در می آورد مهمترین عامل است، عاملی که با توجه به شعارهای ضد نژادپرستی و سیاستهایی مثل صدور مجوز مهاجرت به آمریکا برای مردم با دیدگاهها، ملیتها و مذاهب گوناگون و عملیات رسانه ای گسترده و فراگیر امروزی، اثبات و تائید وجودش دقت نظر و بینش عمیقی را می طلبد. بهمین منظور در این خبر ما با جستجو در منابع غرب و واکاوی آنها سعی کردیم تا برای اثبات این ادعا از منابع غرب سند کافی ارائه نمائیم تا برای خوانندگان قابلیت پذیرش بیشتری را داشته باشد.
خودبرتربینی: یکی از خصلتهایی است که از دوران باستان، در فکـر و اندیشـۀ سـاکنان مغرب زمین وجود داشته است. این خصلت، که با حقیر بینـی دیگـر جوامـع و نژادهـا همـراه است، در جهت دهی به سیاست خارجی جوامع غربی نقش بـارزی داشـته اسـت. اسـتعمار دیگر جوامع از سوی آنان، با استناد به همین موضوع توجیه می شـود. منتسـکیو، نویسـنده پرآوازه روح القوانین، که در آن دربـاره حقـوق طبیعـی، لـزوم آزادی، برابـری و بـرادری، تفکیک قوا، قانون اساسی، حکومت مشروطه و پارلمانی داد سخن دارد، آشـکارا مخـالفتش را با این ارزشها نسبت به سیاهپوستان ابراز می کند، با این استدلال که سیاهپوستان از دایـره انسانیت خارجند : «این موجودات که یکسره به رنگ سیاه هستند با چنان بینی پهن، کمتر مـی تواننـد مـورد ترحم قرار گیرند. من باور نمی کنم خدا با شعوری کـه دارد، ایـن موجـود کریـه را بـا ایـن موهای وزوزی و لبهای کلفت و بینی پهن، به عنوان انسان خلق کرده باشد اگر آنـان را انسان بدانیم این سوء ظن پدید می آید که پس ما دودمان مسیحی نیستیم». در همین چارچوب انسان شناسی است که برده داری از سوی لیبرالها و رهبـران فکـری آنها به عملی درست و شایستۀ پیگیری تبدیل می شود، بدون اینکـه تضـادی بـا شـعارهای بشر حقوق خواهی داشته باشد؛ منتسکیو به اروپاییان حق می دهد مردمان جوامع غیراروپایی را به بردگی بگیرند: «اروپاییان پس از آنکه [بومیان آمریکایی] را ریشه کـن سـاختند، ناچـار بودند که آفریقاییها را به بردگی کشند تا بتوانند آن سرزمین پهنـاور را آمـاده سـازند» ( مهتدی، ۱۳۴۹).
در همین فضای فکری، لاک به خود حق می دهـد همزمـان بـا نظریه پـردازی دربـاره آزادی و دموکراسی، از طریق خرید و فروش برده، امرار معاش کند و جان اسـتوارت میـل پـس از «بازنشستگی از کمپانی هند شرقی»، به نوشتن کتاب درباره آزادی بپردازد( آرنیل و لاک، ۱۳۷۶). غربیها با همین روحیۀ نژادپرستی و خودبرتربینی بـه جوامـع جدیـد و نا شـناخته قـدم گذاشتند. سی آلک دو توکویل (۱۸۵۹ـ۱۸۰۵) در گزارش جامعی به سال ۱۸۳۵ از وحشـی گری هـا، غصـب اراضی و قتل های فجیع بومیان آمریکایی از سوی مهاجران اروپایی، گـزارش مـی دهـد، بدون اینکه هیچ اعتراضی به اقدامات ظالمانۀ آنها داشته باشد. او در ادامه، پس از نقل چندین صفحه از وحشیگریهای مهـاجران و مظلومیـت بومیـان می نویسد: «من تصویر قسمتی از دردهای بزرگ بومیان را ترسیم کردم و عقیده دارم این دردها علاج ناپذیرند و نژاد بومی آمریکا محکوم به فناست» دو توکویـل در ادامـه، توصیه هایی هم به سیاهپوستان دارد و می گوید: «در میان بلیاتی که آینـده ایـالات متحـده را تهدید می نماید نژاد سیاه از همه جدیتر است». هیوم هم در نژادپرستی دست کمی از لاک، جان استوارت میـل و دو توکویـل نـدارد، او نیز متمدن بودن جامعۀ خویش و وحشی بودن بومیان آمریکا را تأیید می کند و از لزوم کنار گذاشتن رفتار عادلانه با این وحشیان سخن به میان می آورد و می نویسد: موقعیت انسانها در ارتباط با جانوران، آشکارا به همین ترتیـب اسـت. اینکـه جـانوران چقدر از عقل برخوردارند، مطلبی است که روشن کـردن آن را بـه دیگـران وا مـی گـذاریم. برتری آشکار اروپاییهای متمدن به سرخپوستان وحشی، ما را وسوسه می کنـد آنهـا را نیـز در همین وضعیت قلمداد کنیم، و مـا را وا مـی دارد در رفتـار بـا آنهـا قیـد عـدالت و حتـی انسانیت را کنار بگذاریم. آنها حتی برای ایـن اقـدامات وحشـیانه، بـه اندازه کافی دلایل مذهبی هم جور کرده بودند! در نگاه مذهبی، بومیان عامل شیطان بودنـد(صاحب خلق، ۱۳۸۵).
گوست (۱۹۶۳)جامعه شناس آمریکایی در کتاب “نژاد: تاریخ یک ایده در آمریکا” بر نقش مذهب پروتستانتیسم و یهودیت در نژادگرایی لیبرالها تأکیـد دارد. گوست معتقد است: جوسیا استرونگ، عالم دینی پروتسـتان، در رأس کسـانی بود که در گسـترش و تـرویج نژادپرسـتی نقشـی اساسـی بـر عهـده داشـت. او بـا تلفیـق پروتستانتیسم و داروینیسم اجتماعی، عقیده برتری نـژاد «انگلـو ـ ساکسـون » و صـاحب اختیـار بودن این نژاد را از جانب خداوند به منظور نیست و نابود کردن سرخپوسـتان مطـرح کـرد. آنهـا می گفتند: آنها در حالی که خود را همانند بنی اسرائیل، برگزیده خدا میخواندند، می گفتند مـا از جانـب خدواند مأموریت داریم با ایجاد و گسترش بیماری در میان سرخپوستان، آنها را نابود کنیم.
بنجامین فرانکلین بعدها در دفاع از این عقیده نوشت: « خوراندن مشروب روم به بومیـان، بخشی از طرح و نقشۀ خداوند برای نابود کردن این کثافتها از روی زمین بود»(برندز، ۲۰۰۰).
تدوین قانون اساسی ایالات متحده در سال ۱۷۸۷م با این زمینه هـای فکـری توسـط ۱۶ مرد سفیدپوست، ثروتمند و صاحب برده انجام شد آنها با اینکه در این قانون بـه برابـری انسانها تصریح کردند، ولی در عمل، همچنان مشی سابقشان را پی گرفتنـد و نشـان د ادنـد مقصودشان ازانسان ، منحصراً نژاد اروپایی است. این وضعیت تـا صـد سـال بعـد، یعنـی زمانی که اوضاع به گونه ای شده بود که دیگر برده داری سـودی نداشـت، ادامـه پیـدا کـرد. آبراهام لینکلن، که رهبری مبارزه با برده داری را بر عهده داشت، هـدف از مبـارزاتش را نـه دفاع از حقوق انسانی بردگان، بلکه حفظ وحدت و یکپارچگی ایالات متحده اعلام کرد و تصریح کرد، اگر می توانستم اتحادیه را بدون آزادسازی بردگان حفظ کنم این کار را می کردم. در سال ۱۸۹۸ سناتور آلبرت بوراید[۱] در یـک سـخنرانی نـژاد پرسـتانه گفـت « :جمهوری آمریکا همان جمهوری است که توسط برترین نژاد تاریخی پایه گذاری شده است و حکومـت مـورد عنایت خداوند است… رهبران این دولت را نه تنها حاکمان دولت خرد، بلکه پیامبران خدا باید دانست». مشی انقلابیان فرانسوی هم مانند آمریکایی ها بود. آنها در حالی که در اعلامیه پرطمطراق حقـوق بشر و شهروند تأکید کرده بودند« تمام انسـان هـا از لحـاظ حقـوق، آزاد و برابر هستند » اما همچنان به روند برده داری و تجارت برده ادامه دادند و حتی تعداد بردگانی که پس از انقلاب وارد فرانسه شد، از گذشته بیشتر بود.
دست برداشتن لیبرالها از برده داری زمانی اتفاق افتاد که دیگر سودآور نبـود. اسـتدلال اسمیت در کتاب ثروت ملل علیه بردگی، این نیست که برده داری و استعمار خلاف اخلاق و تضییع کننده حقوق انسانهاست، بلکه وی دقیقـاً بـه همـین نکتـه اسـتدلال مـی کنـد کـه برده داری دیگر سودی ندارد و عقل اقتصادی نمـی یـذیرد کاری کـه در آن سـودی وجـود ندارد، ادامه پیدا کند(اسمیت و کنون،۱۹۳۷). دو توکویل هم درباره لغو بردگی در ایالات متحده، سـودآور نبـودن این عمل را عامل لغو آن می داند او می گوید « لغـو بـرده داری در ایـالات متحـده، از نظـر رعایت نفع سیاهان انجام نگردیده است، بلکه لغو بردگی از نظر رعایت منافع سفیدپوسـتان بوده است» . به مرور، سفیدپوستان پی بردند که بردگی برای اربابان نیز شوم است. شاید تصور شود به مرور، لیبرالیسم در باورهای نژادگرایانه و اسـتیلاجویانه اش تجدیـد نظر کرده است؛ چراکه لیبرال ها در نیمۀ دوم قرن بیستم، دست از استعمار کشـیدند و دامنـۀ حقوق بشر را گسترانیدند و تمام انسانها را زیر چتر حمـایتی خـود قـرار دادنـد. در سـال ۱۹۴۸ با همت آنها سازمان ملل «اعلامیۀ جهانی حقوق بشر» را تصویب کـرد کـه در آن بـر برابری تمام انسانها تأکید شده است. ولی این تصور بیش از حد خـوش بینانـه و بـه دور از واقعیت است. واقعیت این است که اساساً عقلانیت لیبرالی به هیچ وجه، برابری انسانهـا را برنمی تابد. فردگرایی، سودگرایی، سرمایه داری و برایند آنها اصل «داروینیسـم اجتمـاعی » از اعتقادات ثابت لیبرالیسم از گذشته تا به حال بوده است. بر همین اساس، تحلیل واقـع بینانـه و درست از تغییرات ضعیف و جزئی در نگرشها و عملکردهـای لیبـرال هـا، بـه ویـژه در عرصۀ سیاست خارجی و روابط بین الملل، را نه تغییرات بنیادی و مـاهوی، بلکـه تغییـرات صوری و تاکتیکی بوده است. امروزه لیبرالهای اختیارگرا عقاید دارونیسـتی اسپنسـر را بـا بیانی نرمتر و مقبولتر تکرار می کنند.
روژه گارودی نیز بر ایـن بـاور اسـت کـه تبعیضـات لیبرالـی بـدون آنکـه برطـرف شـده باشـد، بـه شـکل نهادینـه و بسـیار پیچیـده همچنـان پابرجاست. (گارودی، ۱۹۸۴). به قول دوتوکویل ممکن است موانع قانونی که باعث جدایی نژاد سفید اروپا از سیاه آفریقا و سرخ آمریکا شد بتدریج از میان برود که امروزه چنین شده است ولی مانع اخلاقی پابرجاست. اصول بردگی عقب نشینی کرده است اما توهمات و تعصبات که نتیجه بردگی است پس از برچیده شدن اساسی بردگی باز هم بر جای خود پابرجاست(دوتوکویل، ۱۸۴۰).
در پایان یادآور می شویم برای بررسی سه عامل دیگری که در جوهره مکتب لیبرال نهفته است(سودگرایی؛ فریب؛خشونت) ضمن اینکه به اندازه کافی در تحلیل عامل خودپرستی و تبعیض نژادی دلایل و مواردی که مصداق وجود این ابعاد منفی در مکتب لیبرال باشد آمده است اما برای خوانندگان و محققان اسناد تاریخی و منابع علمی کافی وجود داشته و قابل اثبات خواهد بود.
۱-ایرنا: سهم ایران از تولیدات علمی دنیا ۱٫۴ درصد/ سهم کل ۱۶۲ کشور کمتر از ۲٫۵ درصد . [خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا)
۲-باربارا آرنیل، مقاله جان لاک و دفاع اقتصادی از استعمار، ترجمۀ علی شهبازی؛ اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شماره ۱۱۶و ۱۱۵ ، فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۶؛
۳-دو توکویل، آلکسی : تحلیل دموکراسی در آمریکا، ترجمۀ رحمت االله مقدم مراغه . ص ۶۴۹و۶۵۰و۶۵۸و۶۸۸و۶۹۱ و۶۸۴٫
۴-گارودی، روژه: آمریکاستیزی چرا؟، ترجمه جعفر یاره، ص ۶۶و۲۵
۵-منتسکیو، شارل. روح القوانین، ترجمه و نگارش علی اکبر مهتدی ، ۱۳۴۹، فصل ۵٫
۶-نیکولو ماکیاولی، شهریار، ترجمه داریوش آشوری ۱۸فصل
۷-وین گلاسر، اندیشه های لیبرالیستی لاک و مشارکت وی در برده داری، ترجمۀ عبد الرّحیم گواهی، اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شماره ۱۲۰و ۱۱۹، مرداد و شهریور .۱۳۷۶
۸-هگل، جورج. فلسفه تاریخ. ۲۰۰۴. شابک ۹۷۸۰۴۸۶۴۳۷۵۵۲. صفحه۳۲
۹-هیوم، دیوید. جستاری در باب اصول اخلاق، ترجمه مجید داودی، ص ۳۳ و۴۲و۴۴
۱۰-فارس نیوز
https://www.farsnews.com/news/13920311000876/%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82-%D9%88-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D8%AC%DB%8C-%D9%84%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%84%DB%8C
Brands H. W. , The First American: The Life and Times of Benjamin Franklin (2000).11